“Book Descriptions: دیگر نوبت قصهی من رسیده، چه بسا دیر هم شده باشد. من و خانوادهام بودیم که شروع داستان را رقم زدیم، ما بودیم که این جزیره را بنا کردیم. ما بودیم که نسل از پیِ نسل تاروپود تاریخچهی این مردم را تنیدیم. آنوقت تا اینجای داستان هیچکس دربارهی ما از خودش نپرسیده؛ که بودیم و از کجا آمدیم؟ آنها که از میانهی داستان خارج شدند و به امروز نرسیدند، چرا و چهطور ترکمان کردند؟ آنها که از میانهی داستان به جنگ پیوستند، چهطور؟ اصلاً من چطور آدمی بودم؟ اینیکی جداً عجیب است، که هیچکس سؤالی دربارهی من نمیپرسد. آیا همهی کارهایی را که میگویند، کردهام؟ همهی آدمهایی را که میگویند، کشتهام؟ همان هیولاییام که تصور میکنند؟ شاید هستم. شاید من آن آدمها را کشتهام، ولی آخر اگر هیولایی را بکشی، واقعاً چهقدر هیولایی؟ اگر سر به فرمان هیولایی بسپاری، تویی که هیولایی یا او؟ دیگر وقتش رسیده. این قصه با خانوادهی من شروع شد و با خانوادهی من هم تمام میشود؛ ما خادمان نور و تاریکی، ما که شیاطینی بودیم زادهی فرشتگان و فرشتگانی بودیم از نسل شیاطین. دیگر وقت جنگ این شیاطین و فرشتگان رسیده.” DRIVE