“Book Descriptions: مانی، خواهرش پریسا، پسرخالهاش محسن و دخترداییاش مینا به دفترچه خاطرات دایی سامان دست پیدا کردهاند. دایی سامان، برادر مادربزرگ آنهاست که در زیرزمین خانه مادربزرگ کارگاهی دارد و کارهای عجیبوغریبی میکند. دفترچه خاطرات دایی سامان اما عجیب است، برگبرگ است و بعضی ورقهایش آنقدر قدیمی است که وقتی به آن دست میزنی، پودر میشود. آنها قرار میگذارند یواشکی و بدون آنکه کسی بویی ببرد، دفترچه را دور هم بخوانند تا دایی سامان را بیشتر بشناسند. اول دفتر خاطرات دایی سامان با این عبارت آغاز میشود: «در زندگی هر آدمی گاهی پیش میآید که آدمهای بزرگ سر راهش سبز شوند. من خودم سر راه آدمهای بزرگ سبز میشدم. یکی از این آدمهای بزرگ، « لئوناردو داوینچی» بود. » بچهها با خواندن این متن تعجب کردند، فکر میکردند که دایی سامان دچار تخیل شده اما یادشان آمد که یک بار او را در حال نقاشی کردن دیده بودند، آنهم روی بوم. دایی سامان در دفتر خاطراتش نوشته بود که وقتی ۱۵ ساله بود، در سال ۱۵۰۷ سر از فلورانس درآورده بود و در خایابن با خانمی تنومند تصادف کرده بود. این خانم مونالیزا بود که داوینچی چهره او را با آن لبخند جادویی نقاشی کرده بود. آشنایی دایی سامان با مونالیزا باعث شده بود که این خانم، دایی را برای خواب به خانه داوینچی ببرد و دایی سامان هم بشود یکی از دستیاران داوینچی تا جایی که حتی او در برخی آزمایشهای داوینچی مثل پرواز با بالها یا غواصی زیر آب شرکت داشت و حتی دایی سامان اولین غواص دنیا بوده است! مگر میشود دایی سامان به ۵۰۰ سال قبل رفته باشد و با داوینچی زندگی کرده باشد؟ راز زندگی عجیب دایی سامان چیست؟” DRIVE