“Book Descriptions:نه اینکه علیرضا دلِ خوشی از مدرسه داشته باشد، نه. آنجا هم همینطور بود. بچهها برای خنده کلهی علیرضای کوچولو را توی تراش میکردند یا او را به آدامس میچسباندند و از زیر میز آویزانش میکردند. خانم معلم هم که اصلاً علیرضا را نمیدید. یک عینک تهاستکانی گنده هم میزد، ولی باز علیرضا را نمیدید، اما علیرضا اصرار داشت که آدم است. درست مثل یک هویج بود که از رنگش، از درازیاش و از کلهی سبزش پیداست که هویج است و خودش هم همهجا میگوید: «من هویجم!» توی شیرینپلو باشد یا عدسپلو، توی آبمیوهگیری باشد یا خوراک مرغ، همهجا میگوید: «من هویجم! من هویجم!» علیرضا مثل یک هویج اصرار داشت بگوید که من آدمم!
قصهی علیرضا قصهی کودکان تنها و غمگین است. قصهی بچههایی که پدر و مادرشان جدا از همدیگر زندگی میکنند. قصهی بچههایی که خودشان باید یکه و تنها با زندگی بجنگند و با مشکلاتشان دستوپنجه نرم کنند.” DRIVE